ديروز ناهار دعوت بابايي بوديم ..چون من توي رستوران عادت ندارم غذا بخورم بنابراين غذارو گرفتيم و اومديم خونه ..وقتي من سفره رو پهن كردم گذاشتم تورو كنارم ...و مشغول غذا خوردن شديم ...جنابعالي هم داشتي با دستات بازي ميكردي كه بعد از يه مدت شروع كردي به نق نق كردن ..منم يه كوچولو (اندازه يه عدس ) ماست موسير بهت دادم واي نمي دوني چطوري خورديش ..اينقدر ملچ و ملوچ كردي كه بابايي از شوخي گفت بهتره يه قاشق بياري و همشو بدي بخوره فكر كنم خيلي خوشش اومده ...واي پوريا جان اينقدر خوشكل خوردي كه ديرمون ميشه 4 و نيم ماهه بشي و بهت غذا بديم آخه دكترت گفته اوايل خرداد بيارينش كه يه فكري براي غذا خوردنش برداريم ....الهي مامان بميره براي اون ملچ و...