پورياپوريا، تا این لحظه: 14 سال و 2 ماه و 23 روز سن داره

دلبندم پوريا

بازم غیبت وای داره غیبتهام طولانی میشه

سلام سلام بعد از کلی مدت من حالا تو نستم وقت کنم که یه کم بنویسم ممنون از دوستهای گلم که به ما در غیبتمون سر زدن راستش اینمدت هم وقت نداشتم و هم شیطنت های پوریا زیاد شده بود که دیر اومدم و هم این مدت که حسابی درگیر خونه تکونی بودم خوب بریم سراغ اصل مطلب یعنی آقای پوریای شیطون اول یه کم برگردیم به عقب یعنی درست یک ماه مونده به دوسالگی پوریا من تونستم ایشون رو از شیر بگیرم و خلاصه آقاپوریا یه خورده مستقل شده ولی متاسفانه هنوز نتونستم از پوشک بگیرمش که ان شاله شاید بتونم تو عید این کار و بکنم که اونم بعید می دونم بعد از اونم که دوسالگی پوریا بود که چون توی ایام محرم بود درستندونستم که جشن براش بگیرم و به یه جشن کوچول ...
21 اسفند 1391

غیبت

سلام  به روی دوستان گلم  ....من بعد از یک غیبت طولانی اومدم که علتش هم تغییر شغلم بو و در دسترس نبودن اینترنت که خدا رو شکر حالا امکان اتصال به اینترنت رو دارم  اونم از خونه نه از محل کار ... خوب اول ممنونم از دوستای گلم که با وجود اینکه نبودم اومدن و بهمون سر زدن و پیام گذاشتن ممنونم از همه تون ...    الانم که دارم مطلب می ذارم پوریا داره کنارم بازی می کنه و کل اتاق رو بهم ریخته     ...خوب چه میشه کرد ما عادت کردیم .. این مدت پوریا پیشرفتهای خوبی داشته خدا رو شکر اول از همه حرف زدنش خیلی خوب شده و می تونه جمله بگه ..و البته یکی از کارهایی که من این مدت انجام دادم کتاب خواندن بوده که...
30 مهر 1391

شيطنت پوريا

اين روزها پوريا از سنش بيشتر شيطنت مي كنه طوري كه من فكر مي كنم از كجا اين همه بازيگوشي رو مياره ...بابايي بعضي وقتها ميگه اين هنوز 20 ماهش نشده اينجوريه واي به حالمون بزرگتر بشه ...الهي فدات بشم مهد كودك كه هستي دلم برات تنگ ميشه ولي وقتي مي ريم خونه مي گم واي باز فضولي هاش شروع شد ... عاشق اين هستي كه بري بيرون و با بچه ها توي كوچه بدو بدو كني از بازي هاي دسته جمعي خيلي خوشت مياد و تا چند تا بچه رو مي بيني مي پري وسطشون و دلت مي خوا باهاشون بازي كني .. عاشق آب بازي و خاك بازي هستي از بس كه گفتم نكن ديگه وقتي من كاري مي كنم مي گي نكو نكو .. ولي فايده نداره مي گم بذا بازي بكنه فوقش تموم لباسهاشو عوض مي كنم و مي برم...
7 شهريور 1391

آب بازي پسرم

ديروز هوا يه كم گرم بود و از اونجايي كه پوريا تا يه شير آب مي بينه مي خواد بشينه و تا 2 روز پاش بازي كنه تصميم گرفتم كه توي پاركينگ خونه كه هواش متناسب بود اجازه بدم پوريا آب بازيش رو بكنه و هر وقت خودش خسته شد بلند بشه ..كه البته بعد نيم ساعت طول نكشيد كه كه آقا پوريا سريع اومد پيشم و خواست كه لباسش رو عوض كنم ...ولي حسابي كيف كرده بود ...از اين به بعد گاهي  كه بهانه آب بازي رو مي گيره مي خوام همين كار رو بكنم اينم چند عكس از آب بازي پسركم      ...
31 تير 1391

واكسن 18 ماهگي پسرم

سلام  ديروز با بابايي پسرم رو برديم كه واكسن بزنيم وقتي به دم در بهداشت رسيديم انگاري پوريا مي دونست چه خبره دو دستي منو گرفته بود وقتي بابايي بغلش كرد تا ببرتش واكسنش رو بزنند من حسابي اعصابم خورد شده بود و اميدوار بودم همه چي ختم به خير بشه ...من از همكارم شنيده بودم كه خيلي بچه ها اذيت مي كنن و من خيلي استرس داشتم ..خلاصه بعد قد و وزن واكسنش رو زدن و من ديگه براي 4.5 سال ديگه خيالم راحت شد چون خانم پرستار گفت كه تا 6 سالگي ديگه واكسن نداره ...خوب خدا رو شكر بعد از اينكه اومديم خونه گفتم الان پوريا تب مي كنه و مي افته ولي نخير تا پايان شب اين بازي كرد و وقتي مي خواست بخوابه يه كم تب كرده بود چند قطره استامنيوفن دادم...
26 تير 1391

پوريا بدون پوشك

سلام  ديشب  از بس هوا گرم بود تصميم گرفتم كه پوريا رو بدون پوشك بخوابونم ..صبح كه از خواب بيدار شدم با خودم گفتم الان پوريا كلي خراب كاري كرده ولي با كمال تعجب ديدم كه پسرم سنگ تموم گذاشته و حسابي مامانش رو خجالت زده كرده تميز مثل يه دسته گل ... از اين به بعد پوريا قراره بدون پوشك شبها بخوابه چون از امتحان سربلند بيرون اومده ...آفرين پسرم ديروز عصر با پسرم رفتم پارك و از اونجا براي نماز رفتيم مسجد ..خودمونيم پوريا كلي شيطون شده هااااااااااااااااااااااا اينم چند تا عكس از تفريح ديشب اينم طريقه سرسره بازي پسرم   نمايي ديگر از سرسره بازي  ...
21 تير 1391

آقا جون تولدت مبارك از طرف پوريا

تقديم به حجت خدا در زمين انسانها آقا سلام ....تولدت بهانه اي بود كه برات توي وبلاگ پسرم بنويسم ...نمي دونم منو يادت مياد يا نه من همونم  كه خطاكارم من همونم كه يادم رفته امامي دارم كه بايد يادش كنم ..آقا جون ميگن امام حسين غريبه اما من مي گم كي گفته ما غريب تر از ايشون هم داريم و اون شمايي كه با اين همه آدم كه در ظاهر خودشون رو شيعه پدرت مي دونن ولي از انتظار بويي نبردن ..انتظار رو در يك شب جمعه خلاصه كردند و يه دعاي ندبه ....اما عده اي هستن كه از اين دوري حرفها دارن و گفته هاي نگفته ..آقا جون من مي خوام بگم كه با تموم بدي هام يه گوشه از قلبم رو هميشه به تو اختصاص دادم ..تا هميشه بدوني كه دوست دارم ... گاهي بد جوري دلم مي گير...
12 تير 1391