پورياپوريا، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه و 23 روز سن داره

دلبندم پوريا

وضعيت پوريا در پايان 1 سالگي

خوب امروز رفتيم با بابايي و واكسن يكسالگي پوريا رو زديم من كه موقع واكسن زدن پوريا نمي رم و بيرون مي مونم بابايي مي ره يه كوچولو اولش پوريا گريه كرد ولي بعدش ديگه از گريه خبري نبود ...الانم گذاشتمش مهد ..   خوب حالا وضعيت پوريا در پايان 1 سالگي قد 75 س وزن 10 كيلو دور سر 46  الان كاملا مي تونه راه بره ...خم بشه و چيزي رو برداره ...و به راحتي رو دوزانو مي تونه بشينه  ...
20 دی 1390

و چند جمله با پسرم يك ساله ام

پسر گلم انگاري همين ديروز بود كه شكم ماماني مثل يه هندونه قلقلي شده بود اون موقع منتظر بودم كه زود دنيا بيايي و مامان صورت ماهت رو ببينه . پسر عزيزم يكسال با تمام تلخي و شيرينيش گذشت وقتهايي بود كه با گريه هات مامانو وادار به گريه كردي و وقتي خنديدي ، خنده ات مثل يك پرنده به دلم نشسته . عزيزكم روزهايي بوده كه خستگي كار و زندگي امانم رو بريده ولي وقتي تو رو مي ديدم و مي بوسيدمت تمام خستگي ها و غصه ها از دلم مي رفت.. پسرم به خاطرت خيلي چيزها رو نديدم خيلي جاها رو نرفتم خيلي چيزه رو نخوردم خيلي چيزها رو نگفتم  چون به خاطر تو زندگي مي كنم .. پسركم اين يكسال خيلي از مسئوليتهاتو به تنهايي به دوش كشيدم و گاهي واقعا كم...
19 دی 1390

تولد تولد تولدت مبارك

سلام سلام خبر خبر خبر  واي نمي دونين ديشب تو خونمون چه خبر بود تولد گل پسرم بود ...من بابايي تصميم گرفتيم كه به خاطر بعضي مشكلات يه تولد كوچولو براي پسرمون بگيريم يعني زياد شلوغ پلوغ نباشه ... خوب حالا بريم سراغ تولد ..متاسفانه چون من سرم شلوغ بود نتونستم زياد عكس بردارم بيشتر از مراسم ديشب فيلم برداري كرديم .. مهمونهامون ...دايي جواد بود مامان جون و آقاجون ..عمه آسي ...عمو اسماعيل .....عمه عالي ..و مامان بزرگ و بابابزرگ... بودن  از پوريا بگم كه ديشب كلي با فاطمه دايي بازي كردو اصلا اذيت نكرد ولي نذاشت براي دلمونم كه شده يه عكس با كلاه تولد ازش بگيريم .. و حالا عكسهاي تولد پسرم  ...
19 دی 1390

پسرم داره راه مي ره

       سلام سلام  الهي قربون پسرم برم  ..تقريبا نزديك به يه هفته است كه كامل راه مي ره ميشينه و خودش بلند ميشه ..با بابايي فوتبال بازي مي كنه (يعني خودش با پا شوت مي كنه )..وقتي بهش مي گم پوريا توپت كو ؟؟ بلند مي شه و بدو مي ره توپ رو مياره ...پسرم ياد گرفته كه با هر مداحي كه از تلويزيون پخش ميشه سينه مي زنه ....ياد گرفته كه آجرهايي كه توي خونه پخش مي كنه رو دوباره بريزه تو سطلش .... پسرم مي تونه اگه دوست داشته باشه كسي رو ببوسه .... بلده قايم باشك بازي كنه وخيلي از شيرين كاري هاي ديگه ...به هر حال با نزديك شدن به  18 دي كه تولد پورياست پسرم داره خودي نشون ميده ...در ضمن بايد بگم كه نز...
11 دی 1390

شب يلدا مبارك

ا مسال اولين سالي هست كه پوريا اين شب قشنگ و طولاني رو درك مي كنه ...ديشب مامان جون مارو دعوت كرد و گفت براي شب يلدا بيايين خونه ما ...ولي ماماني من دلم خونه مادر جونم هست آخه خاله ها  و دايي تم مياين ...ولي خوب اشكال نداره چه فرقي داره چه اينجا چه اونجا ...خوب بگذريم .... قراره امروز توي مهد از پسرم عكس يلدا بگيرن ..الهي قربون اون خنده هاي نازت بشم كه تا يه دوربين مي بيني مي خندي .....                         و اما يلدا  امشب كه قراره بريم خونه مامان جون منم سعي مي كنم يه چيزي درست كنم...
30 آذر 1390

و اما چند عكس از پسر گلم

سلام دوباره  اين مدت چند تا عكس قرار بود بذارم از گل پسر كه به دليل مشغله كاري موفق نشدم و عذرخواهي مي كنم ... خوب پوريا اين مدت شيطون تر از قبل شده و كلي شيطنت مي كنه به همه جاي خونه سرك مي كشه و هر چي وسيله دم دستش هست رو برمي داره و بازي ميكنه از تلفن بگير تا كنترل تي وي و موبايل و... تازه وقتي هم مي خواي ازش بگيري به طرز خيلي تابلويي قهر مي كنه ..(طريقه قهر كردن : اول لب و لوچه شو كج و كونجول مي كنه و بعد به بصورت نشسته خودشو پرت مي كنه يه كناري يا هم اينكه اول چند قدم مي ره عقب تر و بعد همونجا جيغ مي زنه )    پيشرفت ديگه اي كه پسرم داشته اينه كه موفق شده به تنهايي چند قدم راه بره الهي بميرم تا 2 قدم را...
27 آذر 1390

11 ماهگي پوريا مصادف با عاشوراي حسيني

سلام سلام   بعد يك ماه كه من حسابي سرم شلوغ بود اومدم .... پوريا دقيقا عاشورا 11 ماهش كامل شد و الان توي 12 ماهشه ..راستش يه چند روزي بد جوري مريض بود حسابي گلوش چركي شده بود و عاشورا و تاسوعا همش حالت تهوع داشت و خلطهاي گلوش رو بالا ميارود ..طفلكي خيلي اذيت شد ولي به لطف امام حسين ظهر عاشورا ديگه شروع به بازي كردش و ديگه بالا نياورد البته هوا هم خيلي خوب بود و ما تونستيم از خونه بياييم بيرون ..واقعا خيلي نگرانش بودم كه خوب خدا رو شكر الان خوبه ...اما اين مدت پوريا رو براي اجتماع حضرت علي اصغر بردم كه ازش عكس گرفتم كه حتما سر فرصت عكسهاشو مي زارم ...اما متاسفانه چون روز عاشورا و تاسوعا بي حال بود ازش عكس نگرفتم ...
17 آذر 1390