پورياپوريا، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه و 23 روز سن داره

دلبندم پوريا

توضيح مامان

عكسي كه در صفحه مانيتور مي بينيد ..عكس صبا خوشكله هست ..دختر گل فاطمه عزيزم دوست ني ني سايتي بنده ....فاطمه جان يادم باشه به درخواست پسرم عمل كنم ..الهي من قربون هر دو تاشون برم   ...
11 تير 1390

بدون عنوان

خوب ديگه من بلم كه نميزالم مامانم كال كنه لاستي مامان يادت باشه صبارو از فاطمه خانم بلام خواستگالي كني  ...
8 تير 1390

ادامه دارد

  ماماني ميشه من با پا برم رو اين دكمه ها (صفحه كليد ) سيه ؟؟ مخ كامپيوتل نديدي  وايييييييي مامان ببين اين دخمله سه خوسكله  منم از اون مي مي كه مي خوره مي خوام  ماماني من اين دختر خوسكله رو مي خوام هم خودشو و هم مي مي هاشو    ...
8 تير 1390

پوريا در محل كار مامان طيبه

امروز صبح پرستار گل پسرم نبود مجبور شدم يك ساعت اول بيارمش دانشگاه ..الهي بميرم همچين سرصبح خوشحال بود انگاري مي دونست داره با مامان ميره سركار ... اينم اولين عكس از ماشين سواري پسرم شصت خورون تو دانشگاه آزاد    ...
8 تير 1390

پسرك تميز

ديروز پسرم گلم با بابايي رفته حموم ..حالا ديگه مردونه ميره حموم . ....الهي قربونت برم اينم عكس پسرم بعد از حموم  الهي مامان قربون اون خنده هات بره    ...
8 تير 1390

شيطون بلا

ديروز با بابايي رفتيم برات سرلاك خريدم ..همش با خودم فكر  مي كردم كه دوست داري يا نه ؟؟ ..بالاخره ديشب برات سرلاك با شير درست كردم البته يه كم .........اولش از دهنت مي ريختي بيرون ولي كم كم خوشت اومد و همه رو تا ته خوردي   كلا با دستما و اين جور چيزا مشكل دار ي و مي ندازيش دور ...الهي قربونت برم با اون دور دهنت مامان          اينم يه نمونه ديگه از عكس سرلاك خوردن پسرم      ...
5 تير 1390

بدون عنوان

واي مامان چه خوشمزست ..هووووووووووووم                     واي چقدرم سفته ..جون ميده براي لثه خاروندن  ...
31 خرداد 1390

بدون عنوان

مامان جون ..تازگي ها خيلي شيطون شدي ...ديشب من و تو تنها بوديم ..من داشتم كيك درست مي كردم و تو رو هم گذاشته بودم تو روروئكت ...واي اينقدر با روروئكت از  روي آردهاي الكك شده رفتي كه نگو ...حالا خوب بود روش رو پلاستك كشيده بودم ........تا حواسم مي رفت رو كيك پختن يه سرصدايي ميومد ..واي ايندفعه رفني سراغ شيشه فر و محكم با اسباب بازيت ميزدي بهش ..خلاصه اينقدر شيطنت كردي كه بغلت كردم و با هم كيك درست كرديم ..آخري هم مسابقه جيغ زده با هم گذاشتيم تو جيغ مي زدي منم جيغ مي زدم ..ولي ماماني خودمونيم تو صدات از من بلندتر بود من كه آخري كم آوردم ...اينقدر حواسمون به جيغ زدن بود كه بابايي از بيرون اومد و گفت چه خبره ....خونه رو گذاشتين رو سرتون ......
31 خرداد 1390