پورياپوريا، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه و 20 روز سن داره

دلبندم پوريا

براي پسرم پوريا

 اين هفته يعني از 23 ارديبهشت هفته تجليل از مقام مادر هست .گفتم حالا كه خدا اين مقام زيبا و ارزنده رو با تولد پسرم بهم هديه كرده چند كلمه براي پسرم بنويسم كه وقتي بزرگ شد آويزه گوشش كنه : گل پسر عزيزم زندگي كن از صميم دل زندگي كن.  نگذار لحظه هايت بدون عشق بگذرد. امروزت را فداي فردايت نكن زيرا كه فردا غبطه ديروز را خواهي خورد . عشقت را فداي غرورت نكن . دوست داشته باش هر آنكس كه تو را دوست دارد . به فرزندت محبت و عشق را بياموز تا بداند كه چقدر دوستش داري . پسر عزيزم بدان كه اگر تمام دنيا را بگردي و به دنبال خالص ترين و ناب ترين عشق در زندگيت بگردي مطمئن باش به كلمه مادر        مي ر...
28 ارديبهشت 1391

دندونهاي نيش پوريا

سلام به دوستاي گل راستش اين چند روزه پوريا حسابي لاغر شده ..چند شب پيش خيلي تب كرد و بعد هم تمام بدنش رو لرز گرفته بود ..من خيلي ترسيده بودم آخه اولين بار بود كه پوريا رو تب و لزر گرفته بود و يكسره بغلم بود  ..اولش فكر كردم سرما خورده ولي بعد فهميدم داره دندون درمياره ..طفلكي تا 24 ساعت تب داشت و بي حال بود ولي بعد از اينكه تبش قطع شد بي اشتها شده بود و اصلا غذا نمي خورد فقط شير خودمو مي خورد كه اونم كم بود ..خلاصه اين مدت پوريا خيلي وزن كم كرده كه خوب بايد جبران بشه ...تازه از ديروز داره غذا مي خوره ... ولي خيلي بهانه گير شده و اذيت مي كنه خدا كنه بهتر بشه وگرنه من بيچاره چيكار كنم  ولي خوب الان پسر گلم 3 تا ...
24 فروردين 1391

عيدتون مبارك دوستاي گلم

سلام سلام به همه دوستان گلمون .... سال نو مبارك اميدوارم امسال سال خوب و خوشي براي همه باشه .... من اين مدت نتونستم بيام چون مسافرت رفته بوديم مشهد و جاتون خالي خيلي خوش گذشت ....اگه خدا قبول كنه براي همه تون هم دعا كردم ... پوريا هم حسابي اين مدت شيطوني كرد حتي توي مسافرت ...كم نمي اورد تا مي تونست سعي مي كرد بدو بدو كنه ...ولي خوب توي شلوغي كه بود مي ترسيدم گم بشه ..اينه كه حسابي بابت اين موضوع غر مي زد ... خوب حالا بريم سراغ عكسهايي كه گرفتيم   پيشاپيش از كيفيت بعضي از عكسهايي كه  خوب نيستن معذرت خواهي مي كنم اينم از اولين عكس روزهاي نوروز آقا پوريا اينم ماشين بازي توي بازار مركزي مشه...
14 فروردين 1391

تعداد دندونهاي پوريا به عدد 10 رسيد

..سلام به دوستان گلم . راستش چند شب پيش پوريا حسابي بهانه مي گرفت    و خيلي اذيت مي كرد    ...هر كاري مي كردم نمي خوابيد ....همش مي گفتم اي بابا اين بچه چشه كه اينقدر گريه مي كنه ...نه گرسنه است نه تشنه ..تازه شيرشم خورده ...ولي فايده اي نداشت بالاخره با تلاش بسيار زيادي بالاخره ساعت 11.30 شب خوابيد ...بماند كه نصفه شب چند دفعه بيدار شد .. خلاصه بعد چند روز علت گريه هاي اون شب پوريا رو پيدا كردم       ..حتما مي پرسيد چطوري ؟؟ بله داشتم با پوريا بازي مي كردم كه متوجه شدم دوتا از دندونهاي آسيابش نيش زده ...واي چقدر خوشحال شدم و دويدم و به همسري گفتم مي دوني پوريا دوباره دندون دراورده ...
6 اسفند 1390

سلام به دوستاي گلم

من اين مدت حسابي سرم شلوغ بوده و الان اومدم با چند تا عكس از پوريا ..... پوريا تازگي ها خيلي شيطون شده ..از كارهايي كه مي كنه  1- پسرم بلده كلاغ پر بازي بكنه  2- كلمه هايي كه مي گه ...ددر‌(بيريم بيرون )  ن ن (غذا )  داگ (همون داغ كه موقع خطر ميگه بس كه من گفتم ) م م (مامان) ب ب (بابا) دد  3- بلده نه قول خودش ناناي ناناي بكنه دور خودش مي چرخه و دستاشو تكون مي ده (فك كنم تو مهد ياد گرفته به اين مي گن محيط فرهنگي  )  در ضمن من و پوريا بعداظهرها براي نماز مي ريم مسجدمحله مون  هاها _چه كيفي مي كنه اين پسر   خوب حالا عكسهاي گل پسر  اگه گفتين چرا پسرم سبيل درآورده  ...
15 بهمن 1390

وضعيت پوريا در پايان 1 سالگي

خوب امروز رفتيم با بابايي و واكسن يكسالگي پوريا رو زديم من كه موقع واكسن زدن پوريا نمي رم و بيرون مي مونم بابايي مي ره يه كوچولو اولش پوريا گريه كرد ولي بعدش ديگه از گريه خبري نبود ...الانم گذاشتمش مهد ..   خوب حالا وضعيت پوريا در پايان 1 سالگي قد 75 س وزن 10 كيلو دور سر 46  الان كاملا مي تونه راه بره ...خم بشه و چيزي رو برداره ...و به راحتي رو دوزانو مي تونه بشينه  ...
20 دی 1390

و چند جمله با پسرم يك ساله ام

پسر گلم انگاري همين ديروز بود كه شكم ماماني مثل يه هندونه قلقلي شده بود اون موقع منتظر بودم كه زود دنيا بيايي و مامان صورت ماهت رو ببينه . پسر عزيزم يكسال با تمام تلخي و شيرينيش گذشت وقتهايي بود كه با گريه هات مامانو وادار به گريه كردي و وقتي خنديدي ، خنده ات مثل يك پرنده به دلم نشسته . عزيزكم روزهايي بوده كه خستگي كار و زندگي امانم رو بريده ولي وقتي تو رو مي ديدم و مي بوسيدمت تمام خستگي ها و غصه ها از دلم مي رفت.. پسرم به خاطرت خيلي چيزها رو نديدم خيلي جاها رو نرفتم خيلي چيزه رو نخوردم خيلي چيزها رو نگفتم  چون به خاطر تو زندگي مي كنم .. پسركم اين يكسال خيلي از مسئوليتهاتو به تنهايي به دوش كشيدم و گاهي واقعا كم...
19 دی 1390

تولد تولد تولدت مبارك

سلام سلام خبر خبر خبر  واي نمي دونين ديشب تو خونمون چه خبر بود تولد گل پسرم بود ...من بابايي تصميم گرفتيم كه به خاطر بعضي مشكلات يه تولد كوچولو براي پسرمون بگيريم يعني زياد شلوغ پلوغ نباشه ... خوب حالا بريم سراغ تولد ..متاسفانه چون من سرم شلوغ بود نتونستم زياد عكس بردارم بيشتر از مراسم ديشب فيلم برداري كرديم .. مهمونهامون ...دايي جواد بود مامان جون و آقاجون ..عمه آسي ...عمو اسماعيل .....عمه عالي ..و مامان بزرگ و بابابزرگ... بودن  از پوريا بگم كه ديشب كلي با فاطمه دايي بازي كردو اصلا اذيت نكرد ولي نذاشت براي دلمونم كه شده يه عكس با كلاه تولد ازش بگيريم .. و حالا عكسهاي تولد پسرم  ...
19 دی 1390

پسرم داره راه مي ره

       سلام سلام  الهي قربون پسرم برم  ..تقريبا نزديك به يه هفته است كه كامل راه مي ره ميشينه و خودش بلند ميشه ..با بابايي فوتبال بازي مي كنه (يعني خودش با پا شوت مي كنه )..وقتي بهش مي گم پوريا توپت كو ؟؟ بلند مي شه و بدو مي ره توپ رو مياره ...پسرم ياد گرفته كه با هر مداحي كه از تلويزيون پخش ميشه سينه مي زنه ....ياد گرفته كه آجرهايي كه توي خونه پخش مي كنه رو دوباره بريزه تو سطلش .... پسرم مي تونه اگه دوست داشته باشه كسي رو ببوسه .... بلده قايم باشك بازي كنه وخيلي از شيرين كاري هاي ديگه ...به هر حال با نزديك شدن به  18 دي كه تولد پورياست پسرم داره خودي نشون ميده ...در ضمن بايد بگم كه نز...
11 دی 1390