پورياپوريا، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه و 13 روز سن داره

دلبندم پوريا

شب يلدا مبارك

ا مسال اولين سالي هست كه پوريا اين شب قشنگ و طولاني رو درك مي كنه ...ديشب مامان جون مارو دعوت كرد و گفت براي شب يلدا بيايين خونه ما ...ولي ماماني من دلم خونه مادر جونم هست آخه خاله ها  و دايي تم مياين ...ولي خوب اشكال نداره چه فرقي داره چه اينجا چه اونجا ...خوب بگذريم .... قراره امروز توي مهد از پسرم عكس يلدا بگيرن ..الهي قربون اون خنده هاي نازت بشم كه تا يه دوربين مي بيني مي خندي .....                         و اما يلدا  امشب كه قراره بريم خونه مامان جون منم سعي مي كنم يه چيزي درست كنم...
30 آذر 1390

و اما چند عكس از پسر گلم

سلام دوباره  اين مدت چند تا عكس قرار بود بذارم از گل پسر كه به دليل مشغله كاري موفق نشدم و عذرخواهي مي كنم ... خوب پوريا اين مدت شيطون تر از قبل شده و كلي شيطنت مي كنه به همه جاي خونه سرك مي كشه و هر چي وسيله دم دستش هست رو برمي داره و بازي ميكنه از تلفن بگير تا كنترل تي وي و موبايل و... تازه وقتي هم مي خواي ازش بگيري به طرز خيلي تابلويي قهر مي كنه ..(طريقه قهر كردن : اول لب و لوچه شو كج و كونجول مي كنه و بعد به بصورت نشسته خودشو پرت مي كنه يه كناري يا هم اينكه اول چند قدم مي ره عقب تر و بعد همونجا جيغ مي زنه )    پيشرفت ديگه اي كه پسرم داشته اينه كه موفق شده به تنهايي چند قدم راه بره الهي بميرم تا 2 قدم را...
27 آذر 1390

11 ماهگي پوريا مصادف با عاشوراي حسيني

سلام سلام   بعد يك ماه كه من حسابي سرم شلوغ بود اومدم .... پوريا دقيقا عاشورا 11 ماهش كامل شد و الان توي 12 ماهشه ..راستش يه چند روزي بد جوري مريض بود حسابي گلوش چركي شده بود و عاشورا و تاسوعا همش حالت تهوع داشت و خلطهاي گلوش رو بالا ميارود ..طفلكي خيلي اذيت شد ولي به لطف امام حسين ظهر عاشورا ديگه شروع به بازي كردش و ديگه بالا نياورد البته هوا هم خيلي خوب بود و ما تونستيم از خونه بياييم بيرون ..واقعا خيلي نگرانش بودم كه خوب خدا رو شكر الان خوبه ...اما اين مدت پوريا رو براي اجتماع حضرت علي اصغر بردم كه ازش عكس گرفتم كه حتما سر فرصت عكسهاشو مي زارم ...اما متاسفانه چون روز عاشورا و تاسوعا بي حال بود ازش عكس نگرفتم ...
17 آذر 1390

پوريا جونم 10 ماهه شد

خوب خوب دقيقا آقا پوريا روز عيد قربان ده ماهه شد الهي قربونت برم مامان الان 6 تا دندون داري ...چقدر اين 10 ماه زود گذشت اين قدر زود كه مامان تمام سختي هاشو فراموش كرده   ...
17 آبان 1390

يك روز با پوريا

سلام سلام ...اين يكي دو روزي كه تعطيل بود و ما با آقا پوريا خونه بوديم ..ماماني (يعني بنده ) تصميم گرفتم كه سر گل پسر رو اصلاح كنيم .. با كلي گزيه و زاري پوريا سرش شد اين كه مي بينيد  كه البته قبل اينكه كوتاه باشه اين بوده  البته موهاش بلند شده بود و گوشاشو اذيت مي كرد وگرنه ما كه دور از جون مرض نداريم  حال بقيه عكسها كه توي دو روز پيش گرفتم  فضولي در كشوهاي كابينت     نارنگي خورون الهي جليقه تنوشو مي بينين ماماني بافته اينجا هم داره از غذا سر مي زنه هههه مي خواد شيشه تميز كنه و كمك ماماني بكنه ولي هنوز باهاش ...
14 آبان 1390

يه توضيح كوتاه به دوستاي پوريا

سلام ...حتما با خودتون ميگيد من چقدر بي معرفتم كه اصلا به وبلاگهاتون سر نمي زنم و نظر نميدم ولي اصل مطلب اينه كه من هر وبلاگي كه باز مي كنم و قسمت نظر دهيد مي رم اصلا كد آخر كه بايد نظرمون رو ثبت كنيم نمياد با هر مرورگري كه بگين امتحان كردم نميشه ولي من همچنان پيگير وبلاگهاتون هستم ..اميدوارم كه از دست من و پوريا دلگير نباشيد   به هر حال من نا اميد نميشم و دوباره هم تلاش مي كنم ................................. خوب حالا بريم سراغ گل پسرم كه الان 6 تا دندون در آورده و حسابي براي خودش مردي شده ..و ديگه از تغييرات آقا پوريا اين كه خودشو روي پاهاش نگه مي داره و يه دست دسي مي كنه و مي افته الهي قربونش برم خيلي دوست داره راه بره ...
7 آبان 1390

روز جهاني كودك

روز جهاني کودک بهانه اي براي ورود به جهان کودکان است؛ براي ورود به اين جهان بايد آگاهي هاي خود را فراموش کنيم و با ناآگاهي هاي کودکانمان همراه شويم. آموختن زبان کودکانه نيز قدم بعدي است. اميدوارم كه همه بچه هاي اين خاك هميشه سالم و خوش باشن و بزرگ هم كه شدن كودكي شون رو از ياد نبرن ... خوب اومدم بگم كه مهد به پوريا حسابي ساخته من اگه وقت كنم روزي 2 بار و گرنه يه بار به پوريا سر مي زنم ..خدا رو شكر زياد روزهاي اول گريه نكرد و امروز خودش رفت بغل پرستارش ...خوب من خيالم راحت شد  ...
19 مهر 1390

پورياومهدكودك

سلام  قراره از شنبه پوريا رو ببرم مهد كودك نزديك محل كارم ..از محل كارم تا مهد كودك 5 دقيقه راهه...مي تونم روزي 2 تا 3 بار بهش سر بزنم و بهش شير بدم ....پرستاري كه قبلا پوريا رو نگه مي داشت خيلي پررو شده بود حسابي داره اذيتمون مي كنه ...ديگه خوشم نمياد پوريا رو بذارم پيشش ....به هر حال مهد يه خوبي داره و پرستار يه خوبي ..هر چي فكر كردم ديدم مهد براي من و پوريا خيلي بهتره ..ديگه توكل كردم به خدا ... بايد با دكترش هم مشورت كنم كه اگه لازم باشه براش واكسن آنفولانزا تجويز كنه ..
16 مهر 1390

بقيه عكس ها

پوريا داره با مامانش دالي بازي مي كنه  دالي مامان اينجا هم به جاي بازي داره تلفن رو مي كوبه      اينجا هم پسرم غذا مي خوره (سوپ) البته به هيچ عنوان يه جا بند نيست اينجا هم تلاش براي بالا رفتن از پشتي و بعد ....خودتون ببينيد       از آخر هم  پشتي رو انداخت روش  ...
11 مهر 1390