پورياپوريا، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه و 18 روز سن داره

دلبندم پوريا

سلام به دوستاي گلم

1390/11/15 13:12
نویسنده : مامان طيبه
1,077 بازدید
اشتراک گذاری

من اين مدت حسابي سرم شلوغ بوده و الان اومدم با چند تا عكس از پوريا .....

پوريا تازگي ها خيلي شيطون شده ..از كارهايي كه مي كنه 

1- پسرم بلده كلاغ پر بازي بكنه 

2- كلمه هايي كه مي گه ...ددر‌(بيريم بيرون )  ن ن (غذا )  داگ (همون داغ كه موقع خطر ميگه بس كه من گفتم ) م م (مامان) ب ب (بابا) دد 

3- بلده نه قول خودش ناناي ناناي بكنه دور خودش مي چرخه و دستاشو تكون مي ده (فك كنم تو مهد ياد گرفته به اين مي گن محيط فرهنگي چشمک

در ضمن من و پوريا بعداظهرها براي نماز مي ريم مسجدمحله مون  هاها _چه كيفي مي كنه اين پسر

 

خوب حالا عكسهاي گل پسر 

13280026175.jpg (360×480)

اگه گفتين چرا پسرم سبيل درآورده متفکر

13280025310.jpg (360×480)

خوب مامانش بهش عصرونه شيرموز داده ههههههههههه

13280025102.jpg (360×480)

پارك و تاب بازي توي هواي سرد (حسابي چسبيد به من نه به پوريا )

13280024515.jpg (360×480)

نمايي ديگر از تاب بازي 

13280023178.jpg (360×480)

اولين باري كه پوريا با پاي خودش اومده تو كوچه (چه تعجبي كرده از تاير ماشين ..حتما مي گه تاير ماشين من كجا و اين كجا ههههههه)

13280022748.jpg (360×480)

نمايي ديگر از اومدن به كوچه 

13280022379.jpg (360×480)

اينم سه چرخه اي كه بابا براي تولدش خريده ....چه ذوقي كرده

13280021253.jpg (360×480)

اينم تيپ پسرم با لباسهايي كه مامان و بابام خريدن براي پسرم 

13280019697.jpg (360×480)

اينم ماركش ببين

13280020334.jpg (360×480)

پورياي فوتباليست

13280020732.jpg (360×480)

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (12)

مامان زهره
15 بهمن 90 15:27
دست مامانی و بابایی و بابا دردنکنه.چقدر خوش سلیقه هستن. پوریاجون خیلی زود سبیل دراوردی.خداکنه زود مرد بشی یه مردبزرگ
مامان زهره
17 بهمن 90 9:41
منم بیام تاب بازی .آقا کوچولو همبازی نمی خوای
مامان ثناخانمی
17 بهمن 90 10:14
ای وای پوریا هم شما رو تو هوای سرد میکشه پارک
بهار(مامانی شهراد)
17 بهمن 90 17:15
ای مامانی تنبل خوب حداقل چند تا عکس جدید از این آقا خوشگله میذاشتی که دلمون برای این گل پسر تنگ نشه
مامان زهره
18 بهمن 90 9:33
سلام پوریا دوچرخحه ات را می دی یه دور هم من بزنم


زهره جان من خودم گاهي باهاش سوار ميشم هههههههههه
مامان کاوه
18 بهمن 90 19:42
سلام عزیزم...از بس دیر اومدی نمیتونم تشخیص بدم پوریا الان مو داره یا موهاشو زدی....اما پوریا با مو و بدون مو قشنگه....شیرینه....ببوسش با چهره پر از پرسشش.....


دوست دارم كتي جون حالا هرجا باشي
مامان کاوه
20 بهمن 90 20:37
وای طیبه جون عاشق سر بی موشم.... خیلی پسرانه س ماشالله....اسفند یادت نره... به شوشو هم نشون دادم کلی ای جان گفت...............



عاشقتم كتي جون شما لطف داري عزيزم ..به شوشو هم سلام برسون ...كاوه جان ببوس
بهار(مامانی شهراد)
25 بهمن 90 16:52
خاله قربون اون بازی کردنها و شیطونیات بشه گل پسر
مامان کاوه
29 بهمن 90 10:58
ای مامانی پوریا که خیلی گرمی و با محبت.........مرسی که اینهمه پیام خوشگل برامون میزاری...........ببخش بلد نبودم توی وبلاگ خودمون تشکر کنم اومدم هم این کار رو بکنم هم چشممون دوباره روی ماه این نازنین پسر رو ببینه............


خواهش مي كنم عزيزم ...ما محبت و خوبي رو از شما ياد گرفتيم عزيزم كه هميشه به وبلاگ پسرم سر مي زني
مامان سامیار و مهیار
30 بهمن 90 15:30
آقا پوریای گل سلام
تو چقده زرنگی دیگه برای خودت داری مرد میشی. فوتبال که بازی میکنی, دوچرخه هم که سوار میشی, پشت لبت هم که سفید شده, پس مونده که مامان برات دست بالا کنه و بره خواستگاری. فقط مونده اگه از مامانت بپرسن این آقا داماد چی کاره است مامان چی می خواد بگه می خواد بگه شیر خواره است
مامان پوریا این آقا داماد را از طرف ما ببوسش


قربونت برم عزيزم والا من دوست دارم پوريا دكتر بشه ..بگو ان شاله

عسل
1 اسفند 90 8:35
اي جوووونم......زنده باشه و سالم زير سايه مامان و باباش و البته مادربزرگا و پدربزرگاش
مامان زهره
2 اسفند 90 8:48
همچین ماست را خورده که منم هوس کردم