و چند جمله با پسرم يك ساله ام
پسر گلم انگاري همين ديروز بود كه شكم ماماني مثل يه هندونه قلقلي شده بود اون موقع منتظر بودم كه زود دنيا بيايي و مامان صورت ماهت رو ببينه .
پسر عزيزم يكسال با تمام تلخي و شيرينيش گذشت وقتهايي بود كه با گريه هات مامانو وادار به گريه كردي و وقتي خنديدي ، خنده ات مثل يك پرنده به دلم نشسته .
عزيزكم روزهايي بوده كه خستگي كار و زندگي امانم رو بريده ولي وقتي تو رو مي ديدم و مي بوسيدمت تمام خستگي ها و غصه ها از دلم مي رفت..
پسرم به خاطرت خيلي چيزها رو نديدم خيلي جاها رو نرفتم خيلي چيزه رو نخوردم خيلي چيزها رو نگفتم چون به خاطر تو زندگي مي كنم ..
پسركم اين يكسال خيلي از مسئوليتهاتو به تنهايي به دوش كشيدم و گاهي واقعا كم آوردم ولي بازم همه چيز برام شيرين بوده چون همش به خاطر تو بوده .
عزيزم شبها كه مي خوابي ماماني چندين بار از خواب بيدار ميشه و به صورت نازت كه خوابي ذول مي زنه و گاهي يه كوچولو مي بوستت ..بابايي بهم ميگه (نكن گناه داره بيدار ميشه ) اما بابايي كه مادر نيست بفهمه چه احساسي دارم(ههههههه) .
پسر گلم من گريه كردنت رو ديدم . نشستنت رو ديدم .دندون درآوردنت رو ديدم .خوشمزه غذا خوردنت رو ديدم .راه رفتنت رو ديدم ..خنده زدن و قهقهه كردنت رو ديدم ...اما مي خوام وقتي بزرگ شدي يه چيزي رو نبينم اونم اين كه هيچ وقت بهمون پرخاش نكني
و ديگه اينكه فراموشمون نكني حتي وقتي كه كنارت نبوديم ...
پسر عزيزم مامان مي خواد حرف آخر رو بهت بزنه و اونم اينه كه خيلي خيلي دوست داريم و عاشقانه بزرگت مي كنيم ...تمام سختي ها رو مي كشيم تا تو خوب بزرگ بشي .