پوريا و پرستارش
از 28 روزگيت دانشگاه آزاد مجبورم كرد برم سر كار اول زير بار نمي رفتم ولي مي خواستم برم انصراف بدم از كارم ولي خاله هات پشيمونم كردن و گفتند براش يه پرستار خوب بگير كه مطمئن باشه .منم قبول كردم مي دونستم كه هيچ كس جاي منون برات نمي گيره ولي چيكار مي شه كرد ..همسايه مون شغلش همين بود بابايي باهاش تماس گرفت و دعوتش كرد خونه و ماجرا رو براش گفت اول قبول نمي كرد كه نگهت داره مي گفت خيلي كوچولويي و مي ترسه برات اتفاقي بيفته ولي بعد از اصرار بابايي ..قبول كرد يهخ چند روزي نگهت داره اگه پسر خوبي باشي اين مدت كه من سركارم مواظبت باشه ..خلاصه اين مدت هم گذشت و گفت خدا رو شكر پسر آروميه و از اين به بعد مي تونم نگهش دارم . به رهحال وقتي مي رفتم سركار تمام فكر و ذكرم تو بودي ..اي كاش مي شد كه هميشه كنارت باشم
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی